کافه ام را می روم ، سیگارم را دود میکنم و آخر شب قدم زنان به خانه برمی گردم . . .
این روز ها هم اینطور میگذرند ، آرام و زیبا
اما از آن آرام هایی که پایدار نیست و از آن زیبایی هایی که ظاهریست . . .
[+]
نوشته شده توسط داره میترکه مخم... در 12:52 |
|
آدمها تا وقتی که هستند هیچ حسی درونشان دیده نمیشود...
آن زمان که میروند معلوم میشود حسی درونشان بود یا نه و پایمال کردن یک حس یعنی مرگ آن حس...
دوست دارم یک شبه، هفتاد سال پیر شوم
در کنار خیابانی بایستم...
تو مرا بی آنکه بشناسی، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی...
هفتاد سال پیر شدن یک شبه
به حس گرمی دست های تو
هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی،
می ارزد..!
[+]
نوشته شده توسط داره میترکه مخم... در 17:54 |
|